مست است یار و یاد حریفان نمی کند ذکرش بخیر ساقی مسکین نواز من. نشستی پشت یک میز صورتی و انگشت های آشنات چند تا اسبابِ بازی را گرفته اند، چهره ات در عکس نیست . من اما میبنمت، عیان! در چشمهای بازیگوشت دو تا اسب وحشی دنبال شکارند هنوز هم. بیچاره زن روبرو! و ناچار، زنِ کناری. زن کناری هر روز اسپند شادی کودکانه اش را توی چشم آدمهای صفحه دود می کند. اگر چه بوی دود اسپند زنِ کناری کمتر می سوزاند تا پیشانی نوشتِ مجازِ فضایی تو! و کذلک ننجی المومنین؟ پس ما ، از خواب چو برخیزم اول تو به یاد آیی
هفت روز پیش از این
زخم چه کند با خنجری که رو به روست؟
کناری ,اسپند ,دود ,کند ,زن ,زنِ ,زنِ کناری ,آدمهای صفحه ,چشم آدمهای ,توی چشم ,اش را
درباره این سایت